کازیم عاشقی دوست داشت چنین خطابش کنیم، را در یک برنامه کوهنوردی در سال ١٣٩٧ در روستای کندوان تبریز به همراه گروه کوهنوردی قالاچای دیدم و از همان ابتدای کار صمیمیت و مهربانی او، ما را به دوستی با کازیم کشاند. در سال بعد در کارگاه تراشکاریش در تبریز به دیدارش رفتم و با جمعی از دوستان یک همنشینی دلپذیر را با او تجربه کردیم. در همان روز به عضویت سندیکا در آمد و تا آخرین لحظه همچون سربازی وفادار در سنگر طبقه کارگر ماند.
کازیم انسانی پر احساس و رئوف بود و همانطوری که دوستانش در سوگش نوشته اند:« حتا مورچه ای هم از ایشان بدی ندیده بود» لبخندی شیرین همیشه چهره اش را زیباتر از آنچه بود می کرد. در گفتارش طنزی خاص نمایان بود که تو را نمی آزرد اما به فکر وا می داشت. از همان ابتدا به او گفتم که می تواند این گویش طنزش را به سلاحی آگاهی بخش تبدیل کرده و در خدمت جنبش سندیکایی در آورد.
کازیم کسی نبود که از هر چیزی و یا اتفاقی به سادگی عبور کند و چشمان تیزبینش آنچه را دیده بود به طنزی تلخ و آگاهی بخش تبدیل می کرد. در عکسی که او یادداشتی بر آن نوشته و برای درج در نشریه پیام سندیکا ارسال کرده بود پیرزنی در حال گذاشتن پول در جوراب خود بود. کازیم زیر این عکس نوشته بود:«امن ترین بانک جهان» چه هوشمندانه بانک ها را به طراری متهم کرده بود. یا اینکه عکسی از یک آموزگار و تعدادی دانش آموز برایمان فرستاد که این یادداشت را در پی داشت:
آقا معلم: بچه ها در یک جمله ٣ تا دروغ بگویید
دانش آموز: بانک رفاه کارگران
شناخت کازیم از جامعه و بیماری هایش او را فوق تخصص این امر کرده بود. هرچه را می دید به طنز می کشید. نوشته بود که در راه عجبشیر به تبریز وقتی اتوبوس برای استراحت و دستشویی نگه داشته بود فرزندان کشاورزی از پدرشان تقاضای بستنی کرده بودند و او که پولی نداشت، برای سه فرزندش یک بستنی خریده و اولین گاز بستنی آه از نهاد دو فرزند دیگر در آورده و شروع به گریه کرده بودند که بستنی از دست پدر به زمین می افتد و هر چهار نفر گریه را سر می دهند. کازیم با دیدن این صحنه نه تنها خون گریه کرده بود و به سرعت برای بچه ها بستنی خریده بود تا شرمندگی پدر بیشتر از این نشود و بعد رفته و در کناری گریه کرده بود. کازیم چنین انسانی بود.
در زلزله خوی مردانگی را به حد اعلا رساند و در آن سرما به همراه یارانش به محل حادثه رفته ضمن دلجویی از مردم کمک هایی را که تهیه کرده بودند را به مردم رساند. می گفت وقتی با مردم حرف می زدم و به آنها می گفتم که ما از مسوولین نیستیم و آدمهای عادی هستیم که به کمک شما شتافته ایم، مردم از خوشحالی اشک می ریختند که کسانی در این دنیا آنان را فراموش نکرده اند.
کازیم انسانی چند وجهی بود، نویسنده، کوهنورد، عاشق محیط زیست، تراشکار، کوشنده سندیکایی، پژوهشگر ادبیات و تاریخ عجبشیر و طنزنویسی قهار بود. از او کتاب های خاطرات کازیم عاشقی، نگاهی به فرهنگ عامیانه در شهرستان عجبشیر، بر فراز کوهستان، آن روزها، خنده های تلخ و عجبشیر هم آوای قالاچای برایمان به یادگار گذاشته است.
در طول عمر پربار خود تلاش کرد انسان های گمنامی که به عجبشیر خدمت کرده بودند را ارج گذاشته و به مردم بشناساند. بی دلیل نبود که در اطلاعیه سندیکای کارگران فلزکارمکانیک ایران از او با نام «راوی رنج محرومان» یاد کردیم که برازنده این انسان واقعی بود. او کادری با ارزش برای سندیکای ما و عضوی بی نظیر برای هیات تحریریه ماهنامه نشریه پیام سندیکا بود. این صمد بهرنگی زمانه که به کودکان عشق می ورزید به کودکان روستاهایی که در مسیر برنامه کوهنوردی شان قرار داشت کتاب می داد و کتابخانه تجهیز می کرد. او قلب فروزان زحمتکشان عجبشیر بود.
خوشحالیم که بخشی از عمرمان را با چنین انسان فرهیخته ای کار و پیکار کردیم. نوشته ام را با طنز خاص او به پایان می برم.
در تلاش های انسانی همیشه صف اول بود و رعایت صف نمی کرد و در مرگ هم رعایت صف را نکرد. افسوس و صد دریغ. یادش گرامی
مازیار گیلانی نژاد مسوول سندیکای کارگران فلزکارمکانیک ایران
٢٨ مرداد ١٤٠٢