ناصر آغاجری
با وجود همه دشواريها برخي هرگز تسليم نميشوند. حتي اگر همهی اميدها، با ترفندهاي دلالها و واسطههاي بينالمللي (فراماسيونرها) به ياس تبديل گردد. آنان از مقابل ديوارها هرگز پس نميروند بلكه از ديوار، ابزاري براي پيشروي خود ميسازند، ولي نه با خرد جمعي، كه از آن محروم اند. ما در ميان زحمتكشان شاهد ارادههاي پولاديني هستيم كه در باورها نمي گنجد. تلاش پيگير ولي فردي فرزنداني از اعماق جامعه، از ميان كارگران و زحمتكشان شهر و روستا. اين مبارزان همهی غيرممكنها را به امكاني جديد براي ترقي خود تبديل نمودند.
مبارزه اي تنها و فردي كه اگر مبارز، ريا كاري را چاشني مبارزهاش بكند، به يك تكنوكرات موفق تبديل ميگردد. تكنوكراتي كه از آن به بعد در مسخ مردم سهيم خواهد شد. از زندگي چند تن از فرزندان تهيدستان و كارگران و مبارزه خستگيناپذير آنها مينويسيم. تلاشهايي فردي كه اگر گرايشي جمعي وعلمي مييافت، توسعه و پيشرفت را براي همهی ايران به ارمغان ميآورد. ريشه اين نارسايي و عدم درك مبارزه جمعي، در جهانبيني سنتي- فئودالي ماست كه همهی تار و پود انديشههاي مردم زحمتكش را در هم تنيده است.
مرداني از ” ايذه “*
صفرعلي
در ده سالگي چوپان ده شد. چوب چوپانياش از خودش بلندتر بود. گوسفندان را به درون جنگلهاي بلوط ميبرد و خود از وحشت گرگها در ميان گله،هاي و هوي ميكرد تا جانوران احتمالي را فراري دهد و شبهاي چرا، گيوههايش را زير سر ميگذاشت و كُردَك (پوشش ضد آب و باد و سرماي چوپاني كه از نمد ساخته ميشود) را روي زمين ميانداخت و در درون آن ميخوابيد. وحشت از گرگها او را به ميانهی گله گوسفندان ميكشاند. زماني كه 12 ساله شد با كمك يك هم ولايتي، براي كار و زندگي بهتر، به مهاجرت دست زد. پنهان از ديد ژاندارمها شب با قايق از اروند رود گذشتند و گروهي و با پاي پياده بيابانهاي بين عراق و ايران و كويت را پيمودند. با لباني چاك چاك از تشنگي به كويت رسيدند. كار را با كارگر كمكي آرماتوربندي در غربت آغاز كرد. در هر يك سال كار ، يكي دو ماه به ايران ميآمد. پس از سالها تلاش و كار سنگين در گرما و شرجي آن هم بدون امكانات و در دياري كه مهاجر ايراني را تحقير ميكردند. خانواده تشكيل داد. همسرش در ايران با تلاش مادرانه، مهربان و دلسوز كودكانش را پرورش داد و جاي خالي پدر را پر كرد. از آنها ميخواست كه رنجهاي پدر را با موفقيتهاي درسي خود پاسخي شايسته بدهند. دو دخترش يكي پزشك بيهوشي است و ديگري ليسانس كامپيوتر كه خود را آماده فوقليسانس ميكند.3 پسرش يك تن كارشناس حسابداري و دو تن كاردان كامپيوتر و حسابداري و فرزند آخر در حال درس خواندن است. پسرها با كار در پروژههاي نفتي و يا كار در شهرستان محل زندگي، مخارج تحصيل خود را تامين ميكنند. صفرعلي اينك 66 سال دارد و چند روزي است كه براي 2 ماه استراحت به ايران آمده است. او مدت 54 سال كارگر آرماتوربند بود و از راه اين كار سخت و شرافتمندانه زندگي و امكانات تحصيل فرزندانش را سامان داده است. آري صفرعلي و همسر زحمتكش او، با همياري هم شش فرد تحصيل كرده به جامعه ايران هديه دادند. سرمايه ملي و بيپايان و با ارزش هر جامعهی توسعه يافته، چنين نيروي كار، تحصيل كردهاي ميباشد. نه نفت و گاز و نه معادن، بلكه انسانهاي آموزش يافته. صفرعلي با پشتوانه كار و سرپرستي همسرش شش سرمايه ملي به جامعه ما تحويل دادهاند در حالي كه اين جامعه نه در آن نظام و نه در اين نظام هيچ فرصت و امكان رشدي در اختيار صفرعلي قرار نداده است. ولي امروزه با خصوصيسازي آموزش و پرورش امكان رشد و تكامل خانوادههاي زحمتكشان را به حداقلهاي ممكن رسانده است.
يك كارگر آرماتور بند با 54 سال كار با آهن و سيم، به جامعه شش نيروي كارشناس و پزشك و كاردان ارائه ميدهد ولي جناب وزير به پيمانكار، سرمايه دار و ليبرالي كه با استثمار افرادي مثل صفرعلي انگلوار زندگي ميكنند، عنوان” كار آفرين” داده اند!! كارگران با كارشان نعمات مادي را توليد ميكنند و سرمايه داران براي سود بيشتر حقوق كارگران را نديده ميگيرند. حاكميت، قانون كار را، يعني تنها امكان حمايت قانوني از كارگران را، با لوايح دولتي يا مصلحت نظامي حذف ميكند. در اين ميان شما نقش و عمل كرد ” كار آفرين” را جستجو كنيد!
ناسر
در خانواده اي كشاورز به دنيا آمد، كار چوپاني را از كودكي آغاز كرد. كتابهاي درسياش را با گله گوسفندان به صحرا ميبرد و كار را با درس توام نموده بود. وقتي قد كشيد و كودكي را پشت سر گذاشت در كار سنگين كشاورزي هميار پدر بود. در درو و خرمن كوبي و بريدن علوفه ، به سختي كار ميكرد، و از هر فرصتي براي درس خواندن استفاده مينمود. در كلاس بهترين شاگرد در همهی درسها بود. كارهاي سخت كشاورزي تا ديپلم، او وكتابهاي درسي اش را رها نكرد. پس از ديپلم حتي اگر دانشگاه سراسري هم قبول ميشد نميتوانست هزينههاي رفت و آمد و ديگر هزينهها را پرداخت كند از اين رو قبل از دانشگاه راهي پروژههاي نفتي شد. او تصميم گرفته بود خود را از فقر و درماندگي برهاند. از كارگر كمكي فيتر (لوله كشي صنعتي پروژههاي نفتي) شروع به كار كرد. با استعداد فوق العادهاي كه داشت به سرعت به يك فيتر تبديل شد. آن هم در كاري بسيار سنگين، كه تنها حمل جيم پلاك و جكهاي سنگين و جابه جايي لولهها، اكثر اين كارگران را به ديسك كمر مبتلا نموده است. در كنار اين كار، جوشكاري را نيز آموخت. آن هم در مرتبهی يك جوشكار كُد (جوشكاري طبق استانداردهاي جهاني) بدين جهت در هر پروژه اي ميتوانست كار با حقوق مناسب به دست بياورد از اين رو توانست هم پول براي دانشگاهش پس انداز نمايد و هم خانواده اش را تامين كند. او با اين پشتكار اينك بازرس فني يك شركت كنترل كيفي است و در حال به پايان بردن فوق ليسانس مكانيك خود نيز ميباشد. برنامه بعدي او رسيدن به دكترا است. ولي كار در پروژههاي بسيار آلودهی ماهشهر و پارس جنوبي و استشمام گازهاي مخرب الكترود جوشكاري، ريههاي او را ضعيف و گرفتار آسم كرده است. ياسر از خود يك ارزش ملي براي كشورش آفريد ولي جامعه به او هيچ امكان و فرصت برابري براي رشد و تكامل انسانياش عرضه نكرد. كارگران و تهيدستان شهر و روستا تنها يك جانبه جامعهی خود را با توليد نعمات مادي و پرورش فرزنداني كه سرمايههاي ملي ما هستند ، حمايت ميكنند. ولي جامعهی نئوليبراليسم زده ما، تنها حامي دلالها و واسطههاست.
مردي از ” ايلام “**
سعيد
پدر كشاورز ديم كار است. گندم و جو و عدس كشت هميشگي او بود. در آمدش بستگي به بارندگي سالانه داشت. اگر ابرها نمي آمدند و يا بي موقع ميباريدند، گرسنگي و فقر با همه ناهنجارياش خانواده را كه از چهار برادر و پنج خواهر و مادر و پدر تشكيل شده بود به دشواري ميانداخت. در اين صورت پدر مجبور ميشد براي كار راهي جنوب شود و در تابستانها راهي تهران. تا با كارهاي اتفاقي لقمه اي براي خانواده تدارك ببينند. اگر ابرها به موقع ميباريدند زمين زنده و شاداب نعماتش را بي دريغ نثار كشاورز ميكرد. در اين صورت همه خانواده از كوچك و بزرگ زن و مرد درگير كارهاي سخت كشاورزي ميشدند. ولي آن سال براي خانواده مصيبتهاي بزرگي به وقوع پيوست. در يك درگيري فاميلي يكي از برادران به ضرب گلوله اي در آغوش كوچكترين برادر جان سپرد. سه روز بعد پدر نتوانست اين درد را تحمل كند و با يك سكته خانواده را تنها گذاشت. پس از چندي قاتل هم پس از دستگيري در زندان خودكشي كرد. فاجعه مانند سيلي كور و بنيان كن شالودهی خانواده را به چالش گرفت. خواهر بزرگتر كه فرهنگي بود با كمك مالي گوشه اي از بار زندگي را پذيرفت و سعيد براي حفظ و بقاي خانواده در كنار درس، كار در يك صحافي را آغاز كرد. (دو برادر بزرگتر ازدواج كرده بودند و به زحمت ميتوانستند لقمهاي براي خانوادهی خود فراهم كنند) سعيد كار و درس را با هم سازش داد و توانست حداقلي براي زندگي مادر و خواهرانش فراهم كند. در دانشگاه بوشهر آموزشكده فني حرفه اي قبول شد. تصميم گرفت درس در بوشهر را بدون درنگ آغاز كند و همان جا هم كار گير بياورد، هم مخارج خود و هم خانواده را تامين كند. زماني كه به بوشهر رسيد، ديگري پولي در جيب نداشت، از اين رو سراغ محلي را گرفت كه پاتوق كارگران بيكار بود. فقط ميخواست محل را شناسايي كند زيرا تصور نمي كرد كه براي كارگران روزمزد، كار شبانه هم وجود داشته باشد. در محل پاتوق با سئوالي مواجه شد كه قلبش را لرزاند.
– تو كارگري
– آره
– توي بارانداز بندر كار ميكني
– آره
– كار سختيه بايد بتوني 10 ساعت شلاقي كار كني،ها، ميتوني؟
– آره ميتونم.
– پس راه بيفت بريم
– تو سركارگري
– نه مُونَم مثل تو كارگرم.
– اين جا هميشه كار شبكاري داره؟
-ها عمو چه سئوالهايي ميكني، ميچته ،هان؟
– من ميخوام روزها دانشگاه برم و شبها كار كنم.
كارگر ايستاد و نگاهي به سر تا پاي سعيد كرد. بعد در حالي كه لب و لوچه اش را كج كوله ميكرد گفت: نه عمو تو مال اين حرفا نيستي. كارگراي خيلي قويتر از تو زيرش زائيدن، تنها با كشيدن ترياك و ناس ميتونن كار كنند. آن وقت تو ميخواي شبها كار كني روزها درس بخوني؟ اونم با اين پك و پوز مُردني، نه عمو تو مال اين كار نيستي، برو پي كارت و به سرعت ميخواست دور شود. سعيد آستينش را گرفت
– هي، من كُردم، ميفهمي؟! از بچه گي شب و روز كار كردم. با كار بزرگ شدم. بايد من شبها كار گير بياورم …
گروه كار آنها 15 نفر بودند و يك سر كارگر كه او قرارداد كار را با گمرك يا صاحبان بار، ميبست. كار از ساعت 18 پسين شروع ميشد و تا ساعت 4 بامداد بدون توقف ادامه مييافت. افرادي كه با سعيد در انبار كشتي كار ميكردند همه كُرد بودند. در ميان آنها جواني به نام بهروز وجود داشت كه توانسته بود اعتياد را ترك كند و با ورزش بدني بسيار زيبا و نيرومند پرورش دهد. در حقيقت همياري سعيد باعث ترك اعتياد او شد. در لحظات دردناك ترك، سعيد مرتب همهی بدنش را ماساژ ميداد و به او كمك ميكرد تا سلامتياش را به دست آورد. سعيد از ساعت 4 تا نزديك 7 بامداد را ميخوابيد(فقط سه ساعت خواب) و به سرعت خود را آماده رفتن به دانشگاه ميكرد. كه كلاسها تا ساعت 16 پسين ادامه مييافت. كارگران انبار كشتي با توجه به اين كه ميدانستند سعيد هم بايد مخارج دانشگاه خود را بپردازد و هم سرپرست مادر و سه خواهرش ميباشد همگي در انجام سريع كار به سعيد كمك ميكردند. به خصوص بهروز كه با قدرت بدني فوق العاده اش كار چند نفر را انجام ميداد. به جز سعيد و بهروز بقيه كارگران كه همگي در يك اتاق زندگي ميكردند براي اين كه بتوانند اين كار سخت و دشوار را در اين آب و هوا گرم و شرجي ادامه دهند به كشيدن ترياك روي ميآوردند. خانه يا خوابگاهشان يك خانه فرسودهی قديمي بوشهري بود، با يك حياط و و سه اتاق در اطراف و در هر اتاق 10 كارگر زندگي ميكرد. كه هر كدام ماهانه 30 هزار تومان كرايه ميدادند. گاهي 10 الي 15 روز كشتي باري نميآورد. در اين صورت سعيد به ميدان باغ زهرا بوشهر ميرفت تا با عمله گي پولي بدست آورد. سعيد در يكي از روزهايي كه با موتور گازياش به سرعت در خيابانهاي بوشهر حركت ميكرد تصادف كرد انگشت پايش شكست و ديگر نتوانست به كار در بارانداز ادامه دهد. لذا به فوق ديپلم رضايت داد و راهي كار درعسلويه شد. او نيز در پروژههاي نفتي پارس جنوبي به كار مشغول است. تصميم دارد براي ادامه تحصيل اقدام كند. ولي هزينههاي سنگين زندگي در اين دوره زمانهاي كه هر روز گراني روندي صعودي را پيش گرفته، او را دچار ياس نموده است. با اين هزينههاي سرسامآور و با اين درآمد تا كي ميتوان، اين گونه ادامه داد؟! آن هم در ساختاري كه به مردم پشت كرده و به سيستم سرمايه آن هم از نوع واسطهگرياش تكيه نموده است. ساختاري كه مردم را در معادلاتش به حساب نمي آورد و تصور ميكند مردم فقط چند دلال و واسطه يا نوع مدرنش بورژوازي تجارياند. بقيه مردم قابل محاسبه نيستيد. چون ((عوام اند)) ولي اين آقايان نميدانند، كه همين نگرش نامردمي، شاه را با همه قدرت عظيم منطقهاياش، و حامي بزرگ امپرياليستي اش، به زانو درآورد. واقعيت ديگري كه از چشم آقايان پنهان است دو مليتي بودن سرمايهداران است كه حتي پيمانكاران دست سوم هم در كانادا و سوئيس خانه ويلايي با سرمايه در حال كار دارند و در عمل، شهروند آن ديارند. تنها هدفشان در ايران غارت بيشتر دلارهاي نفتي براي مال اندوزي و سرمايهگذاري در آن يكي كشورشان است. اگر توفان مردمي برخيزد، هم فرودگاههاي خصوصي در ايران دارند و هم هواپيمايي خصوصي و به راحتي متحدان امروزشان را رها خواهند كرد. از سوي ديگر در حالي كه در امريكا، بخشي از سرمايهداري به اين واقعيت دست يافته كه بايد بهداشت و درمان را دولتي كنند. اين در حالي است كه چنين عملكردي، نفي نئوليبراليسم است. در اروپا هم با كمكهاي مالي به سرمايهداران نئوليبراليسم ورشكسته شده و تحميل رياضتهاي اقتصادي به مردم، مانند يونان و اسپانيا و پرتغال، اصل عدم دخالت نهاد دولت در مسائل اقتصادي را زير پا گذاشته اند. چنين تحولاتي بيانگر اين واقعيت است كه نئوليبراليسم حتي در زادگاهش با مشكلات بنيادي درگير شده است ، ولي نئوفراماسيونرهاي وطني با تبليغات وسيع اين ساختار ناهنجار را تنها راه رشد ايران اعلام ميكنند. 12/7/1392
* سرزميني با تمدن ده هزار ساله (به كتاب در تاريكي هزارهها اثر ايرج اسكندري مراجعه گردد، برگرداني از لوحهاي ميخي ايلامي- بابلي)
**ايلام تمدن بزرگي كه، در هزاران سال پيش جنوب غرب ايران را به شكوفايي رساند. (به منبع اعلام شده مراجعه گردد )