مارکس می خواست نشان دهد که چگونه سیاست های بورژوازی در مستعمره هایی که برپا می کند، با افسانه سرایی های آن درباره سرچشمه و سرشت سرمایه در تضاد است. شرح های بورژوازی (که نمونه ی طرح وار آن را در نوشته های جان لاک می توان یافت) سرمایه را (مفهومی) سربرزده از به کارگیری سودآور ظرفیت کار، و نیروی کار را کالایی پدید آمده به سبب قرارداد اجتماعی توصیف می کند که کسانی که از راه صرفه جویی و سختکوشی خویش سرمایه افزوده تولید می کنند و کسانی که چنین نمی کنند آزادانه در آن شرکت می جویند. مارکس خروش برآورد: این « رویای دلنشین » در مستعمره ها آشفته شده است.« اگر کارگر بتواند برای خود سرمایه ای بیندوزد – و او می تواند این کار را تا آنجا انجام دهد که خود مالک افزارهای تولید خویشتن باشد – انباشت سرمایه دارانه و اعمال شیوه تولید سرمایه داری ناممکن است«
سرمایه مفهومی مادی نیست، بلکه رابطه ای اجتماعی است. این رابطه « به نابودی دارایی خصوصی ای که خود سرمایه دار فراهم آورده است، یا به عبارت دیگر ستاندن دارایی کارگر از او» وابسته است. در طول تاریخ این دارایی ستایی را« در وقایع نامه های بشری با حروف بر ساخته از آتش و خون نوشته اند» ص ٤٠
*یک جلد از این کتاب به سندیکای کارگران فلزکارمکانیک ایران از سوی علیرضا جباری هدیه شده است.
بخش آموزش سندیکای کارگران فلزکارمکانیک