سوم خرداد هر سال مترداف است با شهادت یکی از کوشندگان به نام کارگری و جنبش آزادیخواهی ایران، اسکندرصادقی نژاد. اسکندرصادقی نژاد از زمره کوشندگان کارگری بود که توانست خود را در سه عرصه بالا بکشد. اول کوهنوردی دوم صنفی و سوم آزادیخواهی. این کارگر میل لنگ تراش با راه اندازی گروه کوهنوردان فلزکار در سندیکای کارگران فلزکارمکانیک، که اولین گروه ورزشی کارگری در ایران بود، توانست در دهه چهل به همراه جلیل انفرادی، ناصرگارسچی، محمدولایتی زبده ترین سنگنوردان ایران باشند. اما هوش او فقط در عرصه کوهنوردی نبود که چشم ها را خیره می کرد بلکه فضای سندیکا و آرمان های رهبرانش چنان در او تاثیر گذاشت که در برنامه های کوهنوردی به دنبال کسانی بود که فقط دغدغه کوهنوردی نداشته باشند. عشق به مردم و بهروزیشان درس هایی بود که در سندیکا و گروه کوهنوردان فلزکار مدام تکرار می شد و به همین خاطر در سال ١٣٤٤ او نیز به جمع هیات مدیره سندیکا راه یافت و در اول ماه مه به خاطر سخنرانی پر شورش در سندیکا روانه ٦ ماه زندان شد. هیات مدیره سندیکای کارگران فلزکارمکانیک همیشه وزن سیاسی خود را طی سالها حفظ کرده و با آنکه نحله های مختلف سیاسی در هیات مدیره حضور داشتند اما از وظایف سندیکایی خود عدول نکردند. زندانهای مکرر زنده یاد هدایت اله معلم و سپس اسکندرصادقی نژاد و حضور عناصر کارگری-سیاسی ثابت قدم قبل از ٢٨ مرداد، از سندیکای فلزکارمکانیک چهره ای ورای سندیکاهای دیگر ساخته بود. اسکندرصادقی نژاد و جلیل انفرادی در صعودهای کوهنوردی، یاران آرمانخواه دیگری در گروه کوهنوردی کاوه پیدا کرده و از سال ١٣٤٨ برای ضربه نخوردن سندیکا به دلیل فعالیت های سیاسی شان، از سندیکا کناره گرفتند.
اسکندرصادقی نژاد به دلیل آنکه پایش در صعودهای کوهنوردی صدمه دیده بود به تیم شهر به رهبری حمید اشرف پیوست وگرنه هیچگاه از جلیل انفرادی یار کوه و خانه اش جدا نمی شد. او به دلیل هوش سرشار و مردمی بودنش به معاونت حمید اشرف انتخاب شد. سرعت تصمیم گیری، شهامت همراه با خونسردی در مواجه با اتفاقات پیش بینی نشده و همچنین آشنایی با امیرپرویزپویان در سالهای میانه ٤٠ آنان را به تیمی افسانه ای تبدیل کرد. او در آخرین مواجه اش با مرگ آنچنان کرد که در سندیکا و آرمان های کارگریش آموخته بود و خود را برای فرار یارانش و صدمه ندیدن اعضای خانواده و پسر کوچکی که به عنوان پوشش در خانه تیمی قرار داشتند، فدایی خلق کرد.
سوم خرداد سال ١٣٦١ یادآور یکی از گره گاههای تاریخ ایران است. روزی که با هوش و درایت افسران مردمی ارتش و نیروهای مردمی، خرمشهر آزاد شد و می توانست خاتمه ای باشد به جنگ و موقعیتی برای حفظ آرمانهای مردمی انقلاب بهمن و جوانان پرشوری که تا سال ٦٧ در جنگ و یا در زندانها کشته شدند.
من تازه به عضویت سندیکای کارگران فلزکارمکانیک درآمده بودم و به عنوان کارآموز در آموزشگاه فنی حرفه ای کارخانه سیمان تهران در رشته فرزکاری کار می کردم. آن روز بی خبر از همه جا با سرویس کارخانه در میدان اعدام پیاده شده به سمت چهارراه مولوی، که محل سندیکا در میانه راه قرار داشت، روانه شدم. شور و خوشحالی مردم وصف ناپذیر بود. چراغ های اتومبیل ها روشن و مانند روزی که شاه ایران را ترک کرده به میهن اصلیش روانه شد، بود. هنوز چند قدمی به محل سندیکا باقی مانده بودکه هدایت اله معلم را با چند نفراز کارگرانی که مثل من خیلی زودتر از وقت به سندیکا آمده بودند را دیدم. هدایت اله با صورتی که به پنهایش می خندید وشادی از آن نمودار بود به من گفت: «چقدر پول داری؟ برو شیرینی بخر و میان مردم پخش کن». هدایت اله معلم درسی فراموش نشدنی به من داد. هرجا مردم هستند تو هم آنجا باش، با آنها شادی کن.
هدایت اله معلم نیز از زمره کوشندگان سندیکایی بود که صبوری و با مردم بودن را اصل کار سندیکایی میدانست. سالها حبس و کار در کارخانه ها به او آموخته بود نمی توان بدون هم نفس شدن با مردم در لحظه لحظه زندگیشان، اعتماد آنان را جلب کرد. دادن شعارهای انسانی و کارگری به جای خودش، اما هنر دیدن جزییات خواسته ها و آمال مردم و همراه شدن با طبقه کارگر در همه رویدادها، اصل کار سندیکایی است.
خوشرویی و توضیح آرمان های کارگری با صبر و حوصله از خصوصیت های او بود. حتا هنگامی که دانست از مرگ گریخته است ولی در سالن دیگر رفقایش که هیچ سنخیت فکری با او ندارند به سوی مرگ می روند، ساکش را برداشته و با خنده ای به سالن مرگ رفت و همراه دیگر آزادیخواهان مرگ ناخواسته را پذیرا شد و میان فرزندان توده ها، جاودانه گشت.
مازیارگیلانی نژاد
خرداد ١٣٩٩