من فرزند یک خانواده کارگری در یکی از جنوبی ترین محله های تهران هستم. چند روزی بود که بدن درد داشتم. وقتی به بیمارستان مراجعه کردم و به قسمت اطلاعات رفتم به من گفتند برو اورژانس. رفتم و گفتم بدنم درد می کند. خانمی در تریاژ از من سوال هایی پرسید: تب داری؟ سرفه داری؟ بدن درد؟ نفس تنگی؟ …
گفتم: فقط بدن درد دارم و تبم بالا و پایین میرود.
پرسش ها شروع شد: این چند روز کجا بودی؟ کجا رفتی؟ چکار می کردی؟ کارت چیه؟ تحصیلات؟….
گفتم: دو هفته پیش تولیدی کار می کردم و بعد اخراج شدم و تو خیابونها دنبال کار می گشتم.
خانم پرستارگفت: اونجا که کار می کردی یا دنبال کار می گشتی کسی سرفه می کرد؟ عطسه پشت سرهم داشتند؟
گفتم: یادم نیست.
گفت: عیبی نداره، نترس، برو صندوق یک قبض پزشک بگیر. اسمتو زدم تو کامپیوتر.
رفتم صندوق. سی پنج هزار تومان برای ویزیت دکتر قبض گرفتم، چون بیمه درمانی ندارم. در صف ایستادم. فکر کنم ده بیست نفری داخل صف بودند. بالاخره نوبت من رسید. دکتر معاینه کرد گفت: باید سیتی اسکن بشوی. اینجوری معلوم نیست. ما هم کیت نداریم. برات یه سیتی اسکن مینویسم. دفترچه داری؟ گفتم: نه. گفت برات مینویسم برو به تریاژ بگو برات یه قبض سیتی اسکن از ریه و قفسه سینه بزنه برو صندوق.
رفتم تریاژ. مرا فرستادند صندوق. اسممم پرسید و زد داخل کامپیوتر و از من سیصد پنجاه هزار تومان پول خواست. من گفتم: مگه برای کرونایی ها رایگان نیست؟ مسوول صندوق گفت: برای بیمه ای ها رایگانه اونم نه بیمارستان ما، برای ما وابسته به دانشگاه آزاده که بیمه ای ها هم فرانشیز می پردازند.
با پدرم که کارگر است تماس گرفته، ازش درخواست پول کردم که او نیز برایم چهارصد هزار تومان واریز کرد.
من سیتی اسکن را انجام دادم. دکتر با دیدن سیتی اسکنم خودش را ازم عقب کشید و گفت: سریع منتقلش کنید به بیمارستان سینا. دکتر گفت مشکوکی به کرونا.
بله من نیز کرونا گرفتم .
تریاژ گفت: صد پنجاه هزار تومان بابت آمبولانس به صندوق پول پرداخت کن. دوباره مجبور شدم از پدرم پول قرض کنم .
با آمبولانس به بیمارستان سینا منتقل شدم و دو روز در بیمارستان سینا بودم. بیمارستان سینا دویست پنجاه هزار تومان بابت بستری شدنم دوباره پول گرفت. پس از یک روز بستری در راهرو بیمارستان، مرا به بیمارستان امام خمینی منتقل کردند.
در بیمارستان امام خمینی قضیه فرق کرد. بدون حتا پرداخت یک ریال بستری شدم. طی این روزها به هیچ دستگاه تنفسی وصل نبودم فقط یک سری قرص هایی که پرستار بخش می گفت قرص های روسی و چینی است، به من داده می شد.
تعداد افرادی که فقط در یک اتاق بزرگ بستری بودیم شامل چهل نفر می شدیم. فقط بیست نفر به آی سی یو منتقل شدند. ده نفر دیگر که میانسال بودند نیز در بخشی به دستگاه تنفسی وصل شدند. در دفعاتی که با این افراد هم کلام شدم متوجه گشتم که اکثرن کارگر، خانم های مطلقه (در بخش زنان کرونایی)، یا سرپرست خانواده، یا شهرستانی های بی بضاعت بودند. نمی دانم چند نفر کشته شدند، چون نمی گذاشتند خبرها به ما برسد. ولی از چهل نفری که با من هم اتاق بودند حدودن سی نفر حالشان خیلی بد بود .
هر روز صبحانه، ناهار، شام، مایعات داغ و میان وعده آب هویج تجویز شده بود و این غذا ها خوب بودند ولی خیلی از این بیماران فقط میخوابیدند آنهم به علت مسکن هایی که به آنها تجویز شده بود، نمی توانستند غذا بخورند چون اشتها نداشته و یا منگ بودند. ولی این دستوری بود که به ما تجویز شده بود. اما شاید بیش از همه اینها، برخورد شاداب پرستاران بود که به ما زندگی می بخشید.
من پس از یک هفته نصفی به تشخیص پزشک از بیمارستان مرخص شده و با ملاحظات ویژه در منزل بستری شدم. برای اینکه خانواده ام مبتلا نشوند خود را در اتاقی قرنطینه کرده اجازه ندادم هیچکس در کنارم باشد. ولی در این مدت با هم از طریق تلفن همراه تصویری در ارتباط بودیم.
طی این دوره دوهفته ای قرنطینه در منزل، یک پیراپزشک و دو پرستار مهربان، از طرف اداره بهداشت محل زندگی ٣ بار برای ویزیت من مراجعه کرده برایم بطور رایگان دارو آوردند. همان قرص های خارجی. یک سری ویتامین A،C،D،E تجویز شده بود که از داروخانه تهیه کرده، من و خانوادم باید مصرف می کردیم به همراه دستور غذایی که آب هویج، آب پیاز پخته شده و عدسی به همراه مصرف آب زیاد در روز و در کنار اینها ورزشهای کششی در منزل به من تجویز شده بود.
امروز تندرست و پر انرژی در خدمت سندیکا هستم. دامون