من آخرین فرزند پدر و مادرم بودم. پدرم کدخدای ده بود و از کودکی شاهد بودم که خانه ما مرکز جار و جنجال و حل و فصل اختلافات روستایی هاست. از اختلاف زن شوهر گرفته تا اختلافات مالی و بعضن ملکی. اغلب اختلافات با کدخدا منشی حل میشد، ولی بعضی وقتها کار به شکایت و ژاندارمری کشیده می شد. ژاندارم ها برای روستائیان هیبت و هیات ترسناکی داشتند، ولی برای پدرم نه. او واقعن روی ژاندارمها قیمت گذاشته بود، میدانست کدامشان با چه میزان رشوه ماجرا را به مسیری که کدخدا می خواست می برند. مشاهده این تجربه ها، رشوه دادن به مامور دولت را برای من بصورت یک امر عادی درآورده بود، و ترسی از این امر نداشتم. پدرم کدخدای ناخلفی بود چون خودش رشوه نمیگرفت، به همین دلیل رعیت مانده بود ومایملکی نداشت.
پدر فوت کرده بود و یتیم شده بودم.ایشان خودش، حرفه خیاطی را برای من انتخاب کرده بود، و حتا قبل از مهاجرت به تهران برادرها اصرار داشتند که من درس بخوانم ولی ایشان می گفت با خیاطی هم میشود ارباب شد، همانطورکه مقیمی شد .مقیمی خیاطی بود که واقعن ارباب شده بود شاید فقیر بودن و مریض بودن پدرم دلیل انتخابش بود.
جلالیه میدان اسب دوانی بود. شمال بولوار کشاورز که بعدها پارکی شد بنام” فرح” و حالا پارک “لاله “شده. میدان اسب دوانی یک بنای بزرگ قسمت غربی داشت ،که ساختمان اداری ،محل نمایش اسبها و محل بلیط فروشی بود. در پیشانی ساختمان سکوی تماشاچیان روبه شرق داشت. سه طرف دیگر سیم خاردار، زمین و پیست اسب دوانی را محصور می کرد. هر طرف سیم خاردارها یک پاسبان گذاشته بودند. من از پاسبان پرسیدم:« سرکار بلیط اینجا چنده؟» گفت:« اونجا دو تومن اینجا یه تومن» گیشه را نشان داده بود. گفت:« یه تومن بده من سیم خاردارا می گیرم بالا عین بز مجه میری اون ور سیم» گفتم:« پنج زار بیشتر ندارم» گفت:« بده» یه فحش هم داد، و سیم را بلند کرد و من رد شدم. مسابقه ها را تماشا کردم. چند نوع کورس بود،هزار متر به بالا. اینجا شمالی ترین نقطه تهران بود و بقیه زمین بود و بعضن زمین کشاورزی تا شمیران، دولت، قلهک، تا تجریش…
لوزه هایم عفونی شده بود. هر بار سرما می خوردم خیلی عذابم میداد. حالا بیست ساله شده بودم و فعال سندیکا. رفتم بیمارستان َشفا یحیاییان، زنده یاد دکتر نیک نفس معاینه کرد. گفت:« از آقای مراد نوبت بگیر عملت کنیم» یک نفر از دوست هایم تمام این مسیر را رفته بود و حسابی راهنماییم کرده بود. مراد را پیدا کردم، نوشته دکتر را نشانش دادم. گفت:« دو ماه دیگه نوبت عملت میشه» پنج تا یک تومانی ُسر دادم توی دستش. گفت:« پس فردا بیا عمل میشی» بعد از عمل، دکتر نسخه را داد دستم. وقتی آمدم توی بخش و برادر و مادرم آمدند، برادرم گفت:« نسخه را بده برم بگیرم» با اشاره گفتم:« لازم نیست» نوشتم، مراد را صدا کنید. نمی توانستم حرف بزنم. مراد آمد نسخه را به او دادم. بعد از چند دقیقه داروها را آورد و به پرستار هم سفارش کرد که آمپولهای ایشان را سر وقت تزریق کنید. راهنمای من گفته بود پول نسخه در داروخانه سی تومان میشه، اما مراد با پانزده تومان همون داروها را بهت میده. البته مراد از من شانزده تومان گرفت. از راهنما پرسیده بودم :« مراد دارو ها را ازکجا میاره که ارزون تموم میشه؟» گفته بود:« از مریض ها میدزده!» خوب شدم و آمدم سرکار. دوستی که من را راهنمایی کرده بود با همین سبک و سیاق زندگی کرد و حالا مالک بزرگترین نمایشگاه اتومبیل ایرانه. با آخوند های قم بند و بست داشت. ماشین گران قیمت اروپایی وارد می کرد و حالا توی خیلی از شهرهای دنیا ملک داره. اولین خانه ای که خرید، توی وین بود.
بعد از رفع دوره نقاهت، رفتم سر کار. شب هم رفتم سندیکا. صادق سجادی طبق معمول بذله گویی می کرد. این سجادی با سجادی دهه شصت سندیکا فرق دارد. حالم را پرسید. گفتم خوب شدم و داستان و چگونگی عمل لوزه را براش تعریف کردم. گفت:« تو رستگار شدی. تو راه زندگیت را پیدا کردی. مثل ما هالو نیستی که داریم تو سندیکا عمرمونا تلف می کنیم» شوخی می کرد و شوخی هایش تند بود. امیرعمر آمد. صادق گفت:« بیا رفیقت خوب شده اومده» به من گفت برا امیر تعریف کن همه داستان را. من با من من و تردید گفتم. حال امیر بد شد. جوری به من نگاه می کرد که انگار جنایت کرده ام. داشتم حسابی فرو می ریختم. امید داشتم صادق به دادم برسه .صادق گفت:« برا هیات مدیره هم تعریف کن، اصلن تو جلسه هفتگی و جلسه عمومی بیا تعریف کن. بزار همه یاد بگیرند راه میان بر را» التماس کردم کردم که موضوع بین خودمون بمونه. امیر گفت:« فردا بیا پیش من» رفتم. امیر عمر تاثیر “پول کثیف بر روابط اجتماعی را بازکرد، اینکه پول در جوامع تازه تاسیس کارکرد قوی داشته، اختراع پول به عنوان مقیاس عمومی، ارزش کارکرد بسیار موثری در تبادل کالا داشته. امیر شرح مفصلی از تاریخ رشوه را برایم تعریف کرد، که:« اولین رشوه ها را انسانهای ما قبل تاریخ به توتم هایی که باور داشتند در سرنوشت آنها نقش دارند می دادند. آنها بخشی از داشته هایشان را به معابد خدایان هدیه می کردند، که از” بلآ ” محفوظ بمانند و کاهنانی که نگهبان بت ها بودند این هدایا را مصرف می کردند، و با مازاد آن قدرت می خریدند. یعنی نیروی سرکوبگر را به خدمت می گرفتند، یا مبلغانی تربیت میکردند که راجع به قدرت خدایان رشوه خوار و عظمت آنها مدیحه سرایی کنند. کاهنها بتدریج به خدم و حشم و قدرت عظیم رسیدند. اقوام گوناگون برای تصاحب گنجینه هایی که خدایان یا درحقیقت کاهنان به دست آورده و انباشته کرده بودند به اقوام همسایه یا دورتر رفته و جنگهای خونینی کردند، تا آن جواهرات قیمتی را غارت کنند. جنگهای صلیبی مشخص ترین نشانه آن است. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان در اورشلیم زیارتگاه داشتند و هر ساله از نقاط مختلف جهان هدایای گران قیمت به معابد این سه مذهب سرازیر می شد. انباشت این هدایا یا رشوه هایی که مومنین به این معابد داده بودند ،لب ولوچه شوالیه های اروپایی را آب انداخته بود. آنها پرچم مبارزه با کفر، یعنی مسلمانان را بر افراشتند و “زیر صلیب مسیح ” جوانان و نوجوانانی را سازماندهی کردند که برای نان شب می جنگیدند. آنها با هر بار پیروزی غنائم را بار می کردند ومی بردند و جوانان صلیبی اسیر می شدند. اسارت هزاران ساله قوم یهود توسط مصری ها، بابلی ها، عربها، خلیفه گری عثمانی، ریشه اش ابتدا در غارت معابد و بعد از آن بردگی گرفتن از یهودیان بود. پس پول کثیف و رشوه دادن به خدا توانست این همه فجایع به وجود بیاورد.هالوهایی مثل تو هدیه دادند، به خدا و بنده خدا برای اینکه کارشون راه بیفته. دستگاه دیوانی و اداری ما توسط فودالها چینش و پردازش شده و این پردازش نه براساس لیاقت، که بر اساس رابطه، و رشوه شکل گرفته. پول کثیف، پلیس کثیف، قوه قضاییه کثیف، نظام ودولت کثیف، نظام پزشکی کثیف و حتا اتحادیه کثیف، بوجود میاره….»
جیغ من در اومد که:« لابد تمام این کثافت کاریهای تاریخی تقصیر من بوده…» امیر گفت:« نه احمق جان تو فقط بخشی از کثافت دنیای سرمایه داری را توی کله پوکت حفظ کرده بودی، که شاید بتونیم از ذهنت پاکش کنیم» پرسیدم:« حالا چرا اتحادیههای کثیف؟؟؟» امیر درباره اتحادیه های کارفرمایی و سرمایه داری و گردش پول در جامعه سرمایه داری، بوجود آمدن انحصارات بارشوه کارتلها و تراستها ،سرانجام دولت امپریالیستی را که با پول کثیف به وجود آمده اند را توضیح دا د. من گفتم:« مگر این پول کثیف روی اتحادیه های کارگری اثر گذار نبود؟؟» امیر گفت:« چرا اتحادیه های کارگری هم اگر تنها به مبارزه اقتصادی متکی باشند امکان خطا وحتا فاسد شدنشان هست. همین اتحادیه های زرد بودند که در آمریکا به آیزنهاور رای دادند. همین اتحادیه های زرد انگلستان بودند که در شرایط رفاه حزب کارگر، انگلستان را تبدیل به یک تشکیلات سرمایه داری کردند.همین روزها اگر هیات مدیره سندیکا در مقابل پیشنهاد رشوه شرکت نفت وسوسه شده بود چه بلائی سرمون می آمد؟؟»
(شرکت نفت برای دوخت لباس کار با چند نفر خیاط قرار داد بسته بود. محلی را در پالایشگاه در اختیار آنها قرار داده بود. آنها سه سال کار کرده بودند. طرح دوخت لباس کار در محل پالایشگاه تغییر کرده بود و آنها را بدون پرداخت کوچکترین مزایا اخراج کرده بودند. سندیکا مداخله کرده بود. بچه ها از پس وکلای شرکت نفت برآمده بودند) اونا پیشنهاد یه رشوه دندون گیر کرده بودند و سندیکا زیر بار نرفت حتا نزدیک بود آقای ” بستچی ” وکیله را بزنه. کارگران تونستن به حق خودشون برسند.
رهبری سندیکا با پیشنهاد صادق و امیر تصمیم گرفتند آموزش اقتصاد سیاسی را از نو شروع کنند. از سالهای اول تشکیل سندیکاهای مستقل، آموزش اقتصاد هم شروع شده بود، ولی ساواک روی این آموزش حساس بود و سندیکاها هم این آموزش را ازحالت علنی خارج کرده بودند. این بار کلاسها تحت نام کلاس کادر یا آموزشهای سندیکایی شکل گرفت و کلاسهای خوبی هم شد. با تجربه های دهه سی آقایان جعفری وعظیمی ….آموزش را شروع کردند و جوانتر ها که خوره کتاب بودند، ادامه دادند. کتاب اقتصاد به زبان ساده ترجمه زنده یاد عبد الحسین نوشین، کتابی بود که بصورت نیمه علنی مطالعه می کردیم، و در جمع فعالین به بحث گذاشته می شد. اصول مقدماتی فلسفه آموزش ” ژرژ پولیتسر ” در دانشگاه کار فرانسه بصورت فشرده ترجمه شده بود و بصورت نیمه علنی بین ما می چرخید و گاهی روی مطالب آن که برای ما بسیار پیچیده بود، با همفکری وکاوش بیشتر به درک نصفه نیمه می رسیدیم….
رضا کنگرانی فراهانی ١٥ خرداد ١٣٩٧