در گفتگویی که چندی پیش با آقای حمید آصفی داشتم، ایشان اظهار کردند که می خواهد مقاله ای بنویسند و دیدگاههای کوشندگان کارگری را نقد کنند. از من هم خواست که چنانچه پاسخی داشتم آن را بنویسم. معمولن کمتر به نقد نویسی در این شرایط اعتقاد دارم و فکر می کنم نظرات باید گفته شود و خوانندگان خود بخوانند و قضاوت کنند تا به محلی برای جدل تبدیل نشود و به جای دوستی بیشتر، فاصله ها زیاد شود. امیدوارم که این گفتگو بستر مناسب خود را بیابد و به ارتقا فکری همه فعالان سیاسی و کارگری کمک کند.
دوست خوب من، آقای آصفی مقاله ای نوشته اند تحت عنوان: « بررسی جایگاه طبقه کارگر ایران و مطالبات آن» که در آن به مسایلی همچون مبارزات کارگری، دیدگاههای کارگری پرداخته و سوال و نقدهایی را نیز به فعالان کارگری کرده اند.
متاسفانه در نوشته ایشان به دلیل تفکیک نکردن دیدگاهها و عملکرد تشکل های کارگری موجود که در ایران فعال هستند، خواننده به اشتباه می افتد که مثلن سندیکاهای کارگری هم مانند برخی تشکل های دیگر همفکر و در این نقد یکسان فکر و عمل می کنند.
برای آنکه خواننده این نوشته به اشتباه نیفتد، من دیدگاههای سندیکای کارگران فلزکارمکانیک ایران را اینجا مطرح می کنم .
در ابتدا ایشان عنوان کرده اند که:« …در حالی که بحث اساسی این است که کشور به رشد بورژوازی ملی و مولد نیاز مبرم دارد. این بورژوازی میتواند متحد کارگران باشد اما فعالان کارگری نسبت به این همبستگی منافع، دارای آگاهی لازم نیستند….»
متاسفانه ایشان مشخص نکرده اند که این بورژوازی ملی چقدر از محصولات صنعتی و خدماتی کشور را تولید و ارایه می کند؟ وزن آن در درآمدملی چقدر است؟ آیا نقش بورژوازی ملی در سیاست گذاری، دست بالا را در سیاست های دولت دارد؟ آیا بورژوازی ملی منتظر کارگران است، که حمایتش نمی کنند؟ آیا بورژوازی ملی از این شعور برخوردار است که چنانچه طبقه کارگر دست به سویش دراز کرد آن را بپذیرد؟
دوست خوب، ما نیز چون شما از دست اندازی سرمایه داری دلال نگرانیم. ما نیز چون شما خواستار تقویت بنیه صنعتی کشور هستیم. چرا که گسترش صنعت باعث تولید و افزایش کمی کارگران می شود. اما آنچه آمار می گوید این است که سرمایه داری ملی به هیچوجه وزنه سنگینی در تولید کشور نیست.
خصوصی سازی به رشد این سرمایه داری ملی نه تنها کمک نکرد بلکه مافیای نشسته در دولت، صنایع را به دست خود گرفته است. مانند گروه شستا. طبقه کارگر در مقابل خود، مافیای تقویت شده از سوی دولت را می بیند و سندیکاهای کارگری بر علیه این مافیا مبارزه می کنند، از جمله سندیکای ما. سرمایه داری ملی هم به دلیل نداشتن تشکل نتوانسته متحدن بر علیه نابودی اش دست به اعتراض بزند. حال طبقه کارگر چگونه این سرمایه داری ملی را جستجو و به حمایتش برخیزد؟ و چه تضمینی هست که ازاین حمایت عاقلانه استقبال شود؟ سرمایه داری ملی به قول شما به جای مبارزه ای همه جانبه بر علیه سیاست های نابود کننده متاسفانه از حجم محصولاتش می کاهد، در کیفیت محصولاتش دست برده و حقه بازی می کند و برای ماندگاریش دست در دست سرمایه داری رانتخوار می گذارد تا به حیات خود ادامه دهد. البته همه این موارد بی دلیل نیست چرا که سازمان سیاسی و صنفی خودش را ندارد دقیقن همانگونه که زحمتکشان چنین وضعیتی دارند.
ایشان در فرازی دیگر از گفته های خود می گویند:« یک آسیب شناسی از وضعیت طبقه کارگر بخصوص از فعالان ارگانیک طبقه کارگر این است که چرا سطح خواسته ها و مطالبات را به بستهها و سیستم رفاه اجتماعی ارتقا نمی دهند خواسته ها و مطالباتی همچون: حمل و نقل عمومی، مسکن ارزان، طرح توسعه ی اوقات فراغت و حتی فروشگاههای تعاونی مصرف کارگری و خیلی مباحث در این زمینه. اما به جای پرداختن به این مسائل مهم متاسفانه تمام دغدغه ی فعالین کارگری تقلیل یافته به این که در آخر سال سه جناح کارگری، دولت و کارفرمایان جمع میشوند و کاری که یک حسابدار معمولی هم میتواند بکند و اینکه سبد خانوار چقدر است، تورم چقدر است، جمع و تفریق میکنند که ما اینقدر میتوانیم بدهیم. »
کوشندگان کارگری از همان سالهای اولیه انقلاب از فصل سوم قانون اساسی دفاع کرده و هنوز هم خواهان اجرایی شدن آن مواد به ویژه بهداشت و تحصیل رایگان بوده و هستند. و این موارد جزو اهداف فراموش نشدنی سندیکای ماست، چرا که بخشی از دستمزد ما را شامل شده و باید به جامعه و طبقه کارگر برگردانده شود. در رابطه با موضوع تامین اجتماعی فراگیر و کوتاه شدن دست سرمایه داری بازاری از این سازمان همه تشکل های کارگری همداستان بوده و برایش مبارزه می کنند. اما موضوع این است که چقدر توازون قوا به سود ماست ؟ ما بالاتر از این خواسته ها، خواهان مدیریت تامین اجتماعی و اتحادیه امکان هستیم و بارها در اطلاعیه هایمان اعلام کرده ایم. اما از خواستن تا توانستن راهی است سخت و دشوار. تعاونی مصرف ما که جان سخت ترین تعاونی در میان تعاونی های کارگری بود، با آمدن فروشگاههای زنجیره ای ترکیه ای و عربستانی، نفس های آخر را می کشد. تعاونی مادر (امکان) بسیاری از فروشگاههای خود را در شهرستان ها فروخته است که البته با سیاست های دوران آقای احمدی نژاد و آقای روحانی و وزیرکار ربیعی در شرف نابودی هستند. دوست خوب، سیاست های ایران نابود کن صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی و نسخه های نئولیبرالی توسط مدیریت جامعه به زحمتکشان و مردم ایران تحمیل شده است. در جلسات شورای تعیین دستمزد هم سندیکاهای کارگری حضور ندارند و با اینکه نمایندگانی که در آنجا حضور دارند به نوعی تایید شده وزارت کار هستند با وزیرانی روبرویند که از ادبیات لمپنی در مذاکراتشان استفاده می کنند. زحمتکشان نه با سرمایه دار صنعتی بلکه با شاگرد بازاری هایی که در کسوت وزیر هستند مواجه هستند.
ایشان می گویند که:« در حوزه ی فعالان طبقه کارگر این مشکل وجود دارد که عمده شدن دغدغه های معطوف به رفاه و طرح دغدغه های بسیار ابتدایی باعث میشود که طبقه ی کارگر، خود را دربرابر طبقه ی سرمایهداری مولد قرار دهد.»
کوشندگان سندیکای ما بارها در کارگاههای کوچک توانسته اند با ریش سفیدی بین کارگر و کارفرما از بسته شدن کارگاه جلوگیری کنند. ما خود را در مقابل کارفرمایی که در بیمه کارگرش مانده و مالیاتش را نمی تواند به بانک بپردازد و عنقریب به زندان خواهد افتاد و دولت هم طلبش را نمی دهد، هیچگاه نایستاده ایم. اما کارگران را تشویق می کنیم که در بنگاههای بزرگ متعلق به دولت و پیمانکاران نفتی و شرکت های مافیای نه تنها انعطاف نشان ندهند بلکه سرسختانه از حقوق خود دفاع کنند. ما با کارفرمای بزرگ مبارزه ای همیشگی خواهیم داشت.
حمید آصفی عقیده دارد:« ….عمده شدن تضاد کار و سرمایه باعث میشود که رابطه طبقه کارگر با بقیه جهان رابطهای انتزاعی گردد رابطه ای که معطوف است به سرنگونی سرمایهداری و امپریالیسم. تا زمانی که امپریالیسم حضور مستقیم داشت….»
متاسفانه در اینجا راه ما از آصفی ها جدا می گردد. تضاد بین کار و سرمایه تا زمانی که دست کارفرما چه از نوع ملی و چه از نوع رانتخوارش و چه از نوع خارجی اش، در جیب کارگر است همچنان باقی خواهد ماند. امپریالیسم با نسخه های صندوق بین المللی پول می خواهد کارگر ایرانی ارزان کار کند، حمایت هایی که در قانون کار و قانون اساسی ازش می شود را نابود کند، قانون کار و ٨ ساعت کاری وجود نداشته باشد و البته سرمایه داری ملی هم بدش نمی آید. اینجاست که ما با سرمایه داری ملی که می خواهد به ضرر کشور و هموطنانش و به نفع سود خویش با صندق بین المللی پول همداستان شود، سینه به سینه می شویم و نمی توانیم به این خیانت چشم فرو بندیم.
متاسفانه بی انصافی گریبان آصفی را در این بخش از نوشته اش را رها نکرده است که می گوید:« چرا سندیکالیسم در ایران با وجود ریشههای گذشته عمیق ادامه پیدا نکرده است؟ و نتوانسته به عنوان یک غریزه مستقل از امر سیاسی خود را تثبیت کند و ارتقا دهد؟» یعنی آصفی خبر ندارد که چه به سر کوشندگان کارگری از سال ٦٠ به بعد آمده؟؟ فقط از سندیکای ما بیش از ٤٥ نفر را در سال ٦٢ دستگیر کردند. عضو هیات مدیره ما هدایت اله معلم در سال ٦٧ جاویدان شد. اینکه چه به سر کوشندگان کارگری هنوز هم می آورند بخشی از این عدم ارتقاست و امنیتی کردن فعالیت های سندیکای که از سوی پلیس امنیت بر همه کوشندگان کارگری تحمیل شده بخشی از این ماجراست. اما بخشی هم به موضوع نفوذ سرمایه های مالی در اقتصاد بر می گردد و سیاست های اقتصادی. وقتی هر روز کارخانه ها بسته می شوند شما فکر می کنید ما می توانیم خود را تثبیت کنیم؟ عدم امنیت شغلی و قراردادهای سفید امضا و چندماهه نخواهد گذاشت کارگر به سمت سندیکاهای کارگری بیاید.
البته موضوعی که بسیاری از فعالان سیاسی نمی توانند حس کنند، جنبش عدالت خواهی و برابرطلبانه مردم ایران است که ریشه در نبرد طبقه کارگر در بیش از ١٢٠ سال گذشته داشته و این ریشه در اعماق تاریخ جنبش کارگری و جامعه ایران دارد. سالهاست موسی غنی نژادها و طرفدران نظریه های ضدکارگری از عدالت خواهی و برابری طلبی که در خون مردم ایران عمیقن ریشه کرده است، نالانند و عدالتخواهی را نوعی توهم می دانند و مردم را به پذیرش نابرابری های اجتماعی دعوت می کنند و خرافه پرستان نیز بر سر منابر آن را اشاعه می دهند و این نیست جز حضور کمابیش کم رنگ سندیکاهای کارگری و ارمان های والای زحمتکشان که در لایه های جامعه کماکان ریشه دارد.
ایشان به دلیل ندیدن مبارزات کارگری متاسفانه چنین نتیجه می گیرد:« طبقه کارگر آن آنقدر بلد نیست سندیکالیسم را پیش ببرد، چه کسی علم سازمان را خوانده است؟ فعال طبقه کارگر خوانده است؟ چانهزنی را چه کسی خوانده است؟ همه اینها تخصص شده است» در مورد اینکه چانه زنی تخصص شده هیچ تردیدی نیست. اما آن چانه زنی که در اروپا اتفاق می افتد در اینجا شدنی نیست. در ایران چانه زنی با کارفرمای بازاری نمی تواند به صورت مدرن صورت گیرد. آصفی جان، سرمایه داران کشور ما هم مدرن نگشته اند وگرنه این ارتباط تنگاتنگ می توانست ما را هم ارتقا و مدرن سازد. اما کوشندگان کارگری توانسته اند از نابودی قانونکار جلوگیری کرده و حتا نگذرند سن بازنشستگی به ٦٥ سال و سابقه بازنشستگی از ١٠ سال به ٢٠ سال ارتقا یابد. چگونه این دستاورد را ندیدی؟ سندیکالیسم با سرکوب و زندانی کردن کوشندگانش بی تردید نمی تواند رشد هندسی داشته باشد. سندیکالیسم با تخریب هر روزه ای که از جانب اتحاد شکنان و انحلال طلبان دوستدار دروغین طبقه کارگر صورت می گیرد هم، رشد حسابی نمی تواند بکند.
اما برای اطلاع آصفی ها، باید چانه زنی که در مبارزات کارگری شاهدش بودیم را برایش مثال بزنم.
کارگران معدن بافق با یادگیری از اعتصابات معدن چادرملو دست به اعتصابی به همراه خانواده های خود زدند. بطوریکه امام جمعه شهر وقتی به نماز جمعه رفت و دید کسی نیامده و جویای قضیه شد، به او یاد آوری کردند که مردم شهر با خانواده هایشان در مقابل استانداری نشسته اند و اگر می خواهی موقعیتت خدشه دار نشود برو از خواسته های معدنچیان حمایت کن. شهر یکپارچه اتحاد شده بود. و کارگران موفق شدند.
در مورد اعتصاب کارگران معدن سنگرود چانه زنی به این صورت اتفاق افتاد که کوشندگان کارگری با رفتن به اعماق معدن و اعتصاب چند روزه در آنجا، پلیس سیاسی را مجبور کردند که به خواسته هایشان گردن بگذارد. اینها نمونه هایی از چانه زنی های انجام شده است. زحمتکشان در هر موقعیتی راه دستیابی به خواسته هایشان را پیدا می کنند. اما دوست من دستگاه قضا، نیروی قهریه نظامی و امنیتی، مجلس قانون گذاری، اصلاح طلبان بی خاصیت، خانه دروغین کارگر همگی دست به دست هم داده بر علیه سندیکالیسم متحد شده اند و در این میان نادانان دوستدار سندیکالیسم نیز با حمله های دوره ای به سندیکاهای کارگری به یاریشان شتافته و از رشد و نفوذ سندیکالیست ها جلوگیری می کنند.
او به درستی می گوید که :« ما نیاز به آگاهی بالا داریم. فشارهای دولت وسرکوب نسبت به این طبقه نمیگذارد انباشت دانش صورت بگیرد و بسیار نقش دارد. نه تنها نقش دارد بلکه جناحهایی که معتقد به فشار و سرکوب هم نیستند نقش دارند، مانند اصلاح طلبان حکومتی، برای اینکه موضوع طبقاتی را منتفی میدانند.» و باز موافق این بخش از نوشته او هستیم که:« فعالین ارگانیک طبقه کارگر باید یک برنامه پژوهشی در رابطه با بسته رفاهی به عنوان یک اولویت تعریف کنند که این بسته به صورت سنجیدهای متضمن رشد نیروهای مولده در شرایط کنونی باشد و….»
ما موافق این بخش از نوشته او نیستیم:« نشریه کارگری نشریهای نیست که خبر اعتصاب کارگاهی را به مثابه زنده بودن طبقه کارگر چاپ کند. نشریه کارگری باید با اساتید چپ آکادمیک بگوید برای طبقه کارگر وارد یک مکالمه اجتماعی قوی بشوند….»
برای اطلاع همگان بگوییم که نشریه ای منتشر می کنیم به نام پیام سندیکا و هرماهه بصورت منظم طی شش سال منتشر و در اختیار کارگران قرار می گیرد. نشریه پیام سندیکا خبرهای کارگری را از واحدهای تولیدی بصورت مستقل جمع آوری کرده و نشر می دهد، همچنین نظریات سندیکاهای کارگری را در این نشریه بیان می کند، و دیدگاههای کارگران را نیز منعکس می کند. پس ما کار خودمان را می کنیم اما اگر روشنفکران ما نمی توانند این داده ها را تجزیه تحلیل کنند و برایش چاره بیندیشند به کارگران نباید خرده گرفت. از سال ٨٤ تاکنون سندیکای ما بی وقفه مسایل آموزشی را به میان کارگران چه بصورت شفاهی و چه بصورت کتبی برده است و می توانم ادعا کنم که تنها سندیکایی هستیم که از زمان تشکیل مجدد سندیکا، امر آموزش در صدر برنامه های ما قرار داشته است. تکثیر میلیونها برگ متن آموزشی، خرید و پخش هزاران جلد کتاب در میان کارگران، و حضور در فضای مجازی و دادن اطلاعات آموزشی و خبری بخش کوچکی از کارهای سندیکای ماست.
روشنفکران ما متاسفانه بریده از طبقه کارگر و مبارزاتش در گوشه ای به تحلیل هایی جدا از آنچه در مبارزات کارگری اتفاق می افتد، نشسته اند. سالهاست روشنفکران، طبقه کارگر را پیاده نظام خود دانسته و برایش نسخه های عجیبی می پیچند. آیا به خواسته های کارگرانی که در یک ائتلاف در انتخابات شورای شهر تهران گرد آمده بودند و نبرد اجتماعی را رقم زدند که هر دو جناح حکومتی را آنچنان مشوش کرد که هر دو در یک همدستی آشکار لیست هایشان را برنده انتخابات کردند، نظری انداختند؟ مگر کارگران چه گفته بودند و چه می خواستند که نه جناحین حکومتی را خوش آمد و نه روشنفکران را؟ آیا درخواست محله هایی عاری از اعتیاد و آسیب های اجتماعی و سرسبز با فضاهای ورزشی این قدر برای روشنفکران غیر قابل درک بود که به حمایتش برنخواستند؟؟ خواست اتاق شیشه ای برای ارزیابی از عملکرد مسوولین شهری آیا خواست روشنفکران نیست؟؟ داشتن پارک هایی که به بازنشستگان نشاط ببخشد و سرای سالمندان به محل انتظار مرگ تبدیل نشود، نتوانست روشنفکران را به خود جلب کند؟ چه بر سر روشنفکران ما آمده؟
آنچه عجیب می نماید این است که روشنفکران ما با روشنفکران دهه های ٣٠ و ٤٠ و ٥٠ بسیار فرق کرده و آرمان های کارگریشان را فراموش کرده اند. متاسفانه شرایط اقتصادی تحمیل شده به جامعه، باعث افول روشنفکران و اخلاق اجتماعی شده است و به قول شفیعی کدکنی: هرچه بیرق بود باد بی مروت برد.
در پایان ضمن سپاسگزاری از گشوده شدن این بحث امیدوارم مقاله حمید آصفی به گفتگویی صمیمانه برای برون رفت از این بن بست تبدیل شود.
مازیار گیلانی نژاد
کرج ٢٩ تیرماه ١٣٩٦