نعمت روی زمین قسمت پر رویان است
خون دل می خورد آنکس که حیایی دارد
من در تبریز در کارگاه دنده زنی فعالم . از سال ۸۳ هر روز صبح می آیم، عصر هم بر می گردم . می توان گفت هر سال حدودن ۱۰۰۰ ساعت در ماشینها هستم. اکثر راننده گانی که در این مسیر کار می کنند مرا می شناسند. همیشه سعی میکنم با اتوبوس بروم. مگر دیر وقت باشد یا عجله داشته باشم که با سواری می روم .
امروز مانند هر روز، از جلوی کارگاه، بغل پل پتروشیمی سوار ماشین پژو آردی شدم . عجله داشتم، باید ساعت فلان آنجا می رسیدم. مجبورن حاضر شدم با سواری بروم. ماشینی چراغ داد، دیدم شماره اش مراغه است. دست بلند کردم. نگه داشت. جلو نشستم. بعد از سلام پرسیدم: کجا تشریف می بری ؟؟ گفت : شما کجا می روی ؟ گفتم عجبشیر . گفت : تا مراغه می رویم . اینها هم ( اشاره به مسافرین پشتی کرد) روستای ……. بناب می روند. در پشت زنی با دو بچه و یک آقا نشسته بودند . یعنی ۴ نفری نشسته بودند. یکی بچه بود .