کازیم عاشقی دوست داشت چنین خطابش کنیم، را در یک برنامه کوهنوردی در سال ١٣٩٧ در روستای کندوان تبریز به همراه گروه کوهنوردی قالاچای دیدم و از همان ابتدای کار صمیمیت و مهربانی او، ما را به دوستی با کازیم کشاند. در سال بعد در کارگاه تراشکاریش در تبریز به دیدارش رفتم و با جمعی از دوستان یک همنشینی دلپذیر را با او تجربه کردیم. در همان روز به عضویت سندیکا در آمد و تا آخرین لحظه همچون سربازی وفادار در سنگر طبقه کارگر ماند.
کازیم انسانی پر احساس و رئوف بود و همانطوری که دوستانش در سوگش نوشته اند:« حتا مورچه ای هم از ایشان بدی ندیده بود» لبخندی شیرین همیشه چهره اش را زیباتر از آنچه بود می کرد. در گفتارش طنزی خاص نمایان بود که تو را نمی آزرد اما به فکر وا می داشت. از همان ابتدا به او گفتم که می تواند این گویش طنزش را به سلاحی آگاهی بخش تبدیل کرده و در خدمت جنبش سندیکایی در آورد. …بیشتر