تا زمانی که به یادم می آید چند دشمن گریبانگیر ما بود، سختی، فقر، سرما، نداری، بدبختی و…..
اما من از اول بچه گی قبول کرده بودم که باید با سختی مبارزه کرد وگرنه بر زمینت می زند. با همه مشکلات در روستا (البته نه تنها من، خیلی ها مثل من بودند) به زندگیمان ادامه می دادیم. همیشه دوست داشتم بدانم در آن یکی شهرها چگونه زندگی می کنند. آیا آنها هم مثل ما هستند یا نه ؟ اما می دانستم که حتما موقعیت روستایشان با ما فرق دارد.
در گذشته روستا به چند قسمت تقسیم شده بود. ارباب و اطرافیانش، هانپاها که خودشان زمین و گاوآهن داشتند. بقیه که اکثریت را تشکیل می دادند قره ها بودند که همیشه برای آن دو گروه کار می کردند .
…بیشتر